- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات با خدا
به این طریق خدایـی؛ کسی کجا بکند که مـا خـطا بـنـمـایـیـم او عـطا بکـند نه بندگی نه رفاقت نه عـاشقی کردیم برای کـار نکـرده چـه لطف ها بکـنـد همیشه وعـدۀ او حق و وعـدۀ ما پوچ کـه مـا جـفـا بـنـمـایـیـم او وفـا بـکـند هـمـیـشه بر هـمـه باریده و ندیـدم من برای رحمت خود خوب و بد سوا بکند در انـتـظار گـدا نیست تا که در بزند به هر کجا که گدا هست سفره وا بکند برای آن که به معـراج بـنـده را ببرد مـیـان کـربـبـلا عـرش را بـنـا بـکـند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که قـبل بنـدگی ات او به تو عطا بکند منی که عُرضۀ توبه ندیده ام در خویش مـگـر خـدا ز گـنـاهان مرا جـدا بکند مگر به حق عـلی و به حق آل عـلـی به این امید نگـاهـی به سـوی ما بکند چه فرق میکند آن کس که معرفت دارد عـلـی عـلـی بـکـنـد یا خـدا خـدا بکند چه می شود که بمیرم کنارشش گوشه عجب خیال خوشی کرده ام خـدا بکند
: امتیاز
|
مناجات با خدا
من که در بند غم و غصه اسیرم چه کنم با چـنـیـن کوه گـناهان کـثـیـرم چه کنم کرمی گرکه براین سائل غمگین نکنی من که درمانده و مسکین و فقیرم چه کنم در بیابان هوس نیست به غیر از خس و خار من گرفتار در این دشت و کویرم چه کنم خانۀ دل شده از ظلمت عصیان تاریک روشنی گر که نبخشی به ضمیرم چه کنم مـژدۀ عـفـو گـنـه بر من آلـوده فـرست نرسد گر که نـویـدی ز بـشیـرم چه کنم بارش رحمت خود را به سرم نازل کن گر که آلوده و بی توبه بـمـیـرم چه کنم همۀ عـمـر «وفائی» به فغـان می گوید بی توای ای حیِّ توانا و قـدیرم چه کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
ای پیـکـر بـرهـنـۀ بیسـر حـسیـن من آیا تـویـی عـزیـز پیـمبر، حـسیـن من؟ پیـدا نـمیکـنم به تـنت جـای بـوسـهای جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من بـگـذار تـا زنـم بـه گــلـوی بـریـدهات یک بـوسـه با نیابت مـادر حـسین من ای بـر تـنـت سـلام، جـواب ســلام ده از حنجر بُـریده به خـواهر حـسین من زخـم تنـت ز حـد تـصَوّر، بُـوَد فـزون زخـم دلـت هـزار بـرابـر، حـسیـن من ترسـم کُـشنـد دخـتـر مـظـلـومـۀ تو را او را نگـیر اینهـمه در بَر حسین من برخیز و بر مـسافـر شامت، اذان بگـو قرآن بخوان، در این دم آخر حسین من من آن مـسافـرم که ز خـون گـلوی تو کردم خـضاب، جان برادر، حسین من گر بیتو میروم سفر شام، دل خـوشم هستی به نـیزه سایۀ بر سر؛ حسین من «میثم» ز سوز سیـنۀ ما شعله میکشد دستش بگیر در صف محشر حسین من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
در قـتـلـگـاهـت آمـدم و سـر نـداشـتی یک جـای سالمی تو به پیکـر نداشتی دیـدم تـو را چـه دیـدنی؛ ای پـارۀ دلـم حتی لـبـاس کهـنـه ای در بـر نـداشـتی جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند جـایی برای بـوسـۀ خـنـجـر نـداشتی؟ زینـب بمیرد این همه خـونی نبـیـندت خـواهـر شود فـدای تو یـاور نداشتی؟ ته مانـده های پیـرهـنت هم ربـوده شد چـیزی بـرای غـارت لـشکـر نـداشتی ای وای سیـنۀ تو پُـر از جـای پـا شده یکـی دو تـا که ارث ز مـادر نـداشتی بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای حـق مـیدهـم حـسین، بـرادر نـداشـتی
: امتیاز
|
حالات و مصائب سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
بلـنـد مرتـبـه شـاهـی و پـیکـرت افـتاد همین که پیکرت افتاد خواهـرت افتاد تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی هـزار مـرتـبه زیـنـب، بـرابـرت افـتاد همین که از طرف جمعیت دو تا چکمه رســیــد اول گــودال، مــادرت افــتـاد تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند چنان که شـرح تن تو به آخـرت افـتاد خـبـر رسید که انـگـشـتر تو را بُردند مـیـان راه، الــنـگـوی دخـتـرت افـتـاد کـنار خـیـمه رسیده است لشگـر کوفه و خـواهـر تـو بـه یـاد بـرادرت افـتـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
داشت هر چند گُلِ جانِ تو پرپر میشد از شمیـمـش هـمـۀ بـاغ مـعـطـر میشد من فـقـط داشتـم از دلـهـره میلـرزیـدم پیش چشمم كه تن پاك تو بیسر میشد كـاری از دستِ كـسی بر نمیآیـد بـایـد دلــم آرام بـه تــقــدیـر مُــقَــدَّر مـیشـد خواستی تا كه شفاعت كنی از قاتل خود ولی آن روز مگر حرف تو باور میشد به تو هر ضربه كه میخورد خدا میداند ضـربـان دلِ مـن چـنـد بــرابـر میشـد زره ات بیشتر ای كـاش تحـمّـل میکرد لااقـل عـمـق جـراحاتِ تو كمتر میشد آن زمانی كه لبِ تیغ به حلقومت خورد حنجرت كـاش مطیـعِ دم خنجـر میشد
: امتیاز
|
حالات و مصائب سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنند پس تیغ میکـشند که زخـمی ترش کنند از آب چـون مـضـایـقـه کـردند؛ آمـدنـد سـیـراب از سـراب دم خـنجـرش کـنند هی میزند و باز نـفـس میکشد حسین راهی نـمانده است مگر بی سرش کنند گفت این خداست پیش من از او حیا کنید مـقـتـل شـلـوغ بـود و نشد باورش کنند خـنـجـر اثـر نکرد به حـنجـر قـرار شد مـقـتول یک جسارت زجر آورش کنند با کـیـنـه سنـگ بر دل آئـیـنه اش زدنـد تـا که هـزار تکه عـلـی اکـبـرش کـنـند وقتی به پـاره پـیـرهـنـش چـشم داشـتند امکان نداشت رحـم به انگـشترش کنند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
مانند سایه از سـرم ای تـاج سـر مرو ما با هم آمدیم و تو بی هـمسـفـر، مرو تنها نه این که خـواهر تو، مـادر تـوأم از رفتنت به خاطر من در گُـذر، مرو از کودکی برای تو بودم سپر، حـسین میدان جنگ میروی و بی سپر، مرو حالا که میروی کمی آهستـه تر برو آتش به جان مزن تو از این بیشتر، مرو طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود دق می کند ز دوری تو بی خـبر، مـرو لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم این گونه از مقـابل چـشمـان تر، مـرو (از آب هـم مضایـقـه کردند کـوفـیان) ای از تـمام اهـل حـرم تـشنـه تر، مرو باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟ هستی به یاد مادر و دیوار و در، مرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
آرام دل؛ سـتـارۀ هــفـت آســمــان مـن آتش مزن به هر قـدم خود به جان من آهـسـتـه تر بـرو که تمـاشا کـنـم تو را دامن مکش ز دست من ای مهربان من این ناله های بی کسی ات می کـشد مرا ذکـر انا الـغـریـب تـو بـرده تـوان من از بس عطش ز حنجر تو شعله میکشد داغـی بـوسـه مانـده به روی لـبان من اینبار خم شدن ز تو؛ بوسه ز خواهرت گـودال بـوسـه با من و قـد کـمـان من مثل مـحـاسـن تو شده گـیـسویم سپـیـد آیـد بـلای روی تـو بـر گـیـسـوان مـن خـنجـر چرا به پیـرهـن کهنه میکـشی واضح بگو چه میشود ای همزبان من حیف لب تو نیست که بر خیزران خورَد کـمـتـر بـده گـلـوی سپـیـدت نشان من اینان لـگـد پـرانیـشان مثل کوچه است بگـذار تا سـپـر بـشـود اسـتـخـوان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
قدم قدم ز حرم دور گشتنت سخت است به غربت از حرمت دل بریدنت سخت است تو می روی و دل خـواهـرت به دنبالت برادرم چقدر جبهه رفـتنت سخت است تـمـام زنـدگـی ام ای هـمـه کـسِ زیـنـب به جان فاطمه بی یار ماندنت سخت است وداع آخـر و دل بی قـرار جـان بـر لـب شنیده ام که به گودال کُشتنت سخت است بـپـوش زیـر زره دسـتـبـاف زهــرا را خبر ز غـارت پیراهنِ تنت سخت است به بند چـادر و معـجـر نـمی رسد دستی ولی اگر برسد دست دشمنت سخت است چگـونـه صبـر کـنم آخرین نـگـاه تو را وداع دختر و این بوسه چیدنت سخت است به زیر کعـب نی و ضربه مانـدَنَم آسان به زیر نیزه و شمشیر دیدنت سخت است تـمـام عـمـر ترا دیـده ام بـه نـدبـه ولـی به زیر دشنه مناجات خواندنت سخت است چقدر حال تو چون روز آخر مولاست چقدر شیوۀ «لا حول» گفتنت سخت است اگر چه چـشـم تو ما را رها نمی سـازد ز روی نیزه بما سر کشیدنت سخت است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
اگر هستی خدای عشق، من پیغمبرت هستم تو هستی شمع و من پروانۀ گرد سرت هستم تمام دلخوشی، با رفتن خود می کُشی من را نگاهم کن که محـتاج نگـاه آخـرت هستم اگر که مـادر من یک تنه شد لشکـر بابا امامِ مانده تنها، یک تنه من لشکرت هستم نداری گر علمداری، کند زینب علمداری اگر مادر نداری من به جای مادرت هستم تو از سر تا به پا، پا تا به سر هستی تماشائی ولی من بیشتر مبهوت زیر حنجرت هستم مرو دامن کشان از پیش من دستم به دامانت منی که آمدم راه تو بستم خواهرت هستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنه میروی ز برم؛ صبر میکنم بگذار خون شود جگـرم؛ صبر میکنم کـوه فـراق را به سـر دوش مـیکـشـم هر چـنـد بشکـنـد کـمـرم صبر میکنم رگهای پـاره پاره، تن قـطعه قطعه را در قـتـلـگـاه مینـگـرم؛ صبر مـیکـنم تـسـلـیـم محـضم و به بلا دل سپـردهام غم، هرچه آورد به سرم صبر میکنم در شهر شام چنگزنان، هرکجا زنان توهـیـن کـنـند بر پـدرم، صبـر میکنم ای هـمسـفـر به جان تو حتی اگر کنند با قـاتـل تو هـمـسـفـرم، صبـر میکنم با یاد کام خشک تو تا صبح روز حشر گر خون رود ز چشم ترم صبر میکنم بـایـد که از تو پـیـرهـن پـاره پـارهای از بـهـر مـادرم بـبـرم؛ صـبـر میکـنم میثم! بگو که لحظه به لحظه غم حسین بر جان و دل زند شررم؛ صبر میکنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
تو می روی و دل من دوباره میریزد و خواهر تو به راهت شراره میریزد خـدا کـنـد که بـمـیـرم نـبـیـنـمـت تـنها غـریبی تو به جـانـم شـراره میریـزد مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب به روی آتش این غصه چاره میریزد تو سیب سـرخ بهشت خـدایـی و دارد ز پیکـرِ پُـرِ زخـمت عصاره میریزد مسـیـر آمدنـت تا خـیـام خـونـین است ز بس که از زرهت خون، هماره میریزد به جـرم دخت عـلـی بودنم؛ ز بعـد تو عدو به روی سرم بی شماره میریزد مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور به خـاک، پیکر تو پاره پـاره میریزد پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد ز گوش دختـرکان گـوشواره میریزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
بـاور نخـواهـد کرد چـشـمـان ترت را بـاور نخـواهـد کرد دشمن، بـاورت را قـقـنـوس بی پروای من آتـش نگـیـری طـاقـت نـدارم دیــدن خــاکـسـتـرت را یک ذرّه از این بیشتر مهـمان ما باش طـولانی اش کـن ایـن وداع آخـرت را یک دم نگاهم کن، نگـاهم کن، نگـاهی تا که بـبـیـنـی توی چـشمم مـادرت را یا ایها العـاشـق، دلم مـعـشـوق چـشمت با خود ببر میـدان برادر، خواهرت را در مقـتلت چیزی نمی بینم به جز خون مـی بـیـنـم امـا پـاره هـای پـیـکـرت را در دست طوفان بود دیدم وای طوفان می برد هم انگشت و هم انگشترت را از من تـوقـع داشـتـی سـاکـت بمـانم؟! وقتی به روی نـیـزه می بینم سرت را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
حالا كه غیر از چشم های تر نداری تنهای تـنـهـا مانـدی و یـاور نداری بـگـذار تا زیـنـب لبـاس رزم پـوشد تا كه نگوید دشمنـت لـشگـر نداری من آب مـی آرم بـرای اهـل خـیـمـه دیگـر نـگـو آقـا كه آب آور نـداری بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم آخر مگر ای نازنین خواهر نداری تعبیر كن خواب مرا ای یوسف من حالا كه غیر از چشم های تر نداری می آیم امشب بهر دیدارت به گودال هر چند دیر است و دیگر سر نداری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم سایه ات تا بر سرم باشد خـدا را شاکرم دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا تو شبیه کعـبـه باش و من شبـیـه زائـرم در نمـاز شب دعـا کـردم نـبـیـنم داغ تو تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم پـرچـمت را تا ابد اینگونه بر پا می کنم دختر زهرایم و در حـفـظ مکتب ماهرم دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو بـوی خـاک چـادر مـادر گـرفته چـادرم ناز کم کـن ای نـگـار نـازنـیـنم یاحسین ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...! برو حسیـن که دست خـدا به همراهت دعـای حـرز لـبـم را به گردنت بـسـتم برو حسین که این بوسه ها به همراهت تویی که جان مرا می بری به همراهت! نمی بـری بـدنـم را چرا به همراهت؟! فـدای موی بلندت شوم که دست نـسیم چگونه میزند این نظم را به هم راحت! بـرو که با خـبـری من چگـونه می آیم برای یـافـتـنـت تا کـجـا به هـمـراهـت فـقـط کـنـار تنت نـیـمی از مرا بگـذار که نیم دیگر من تا خرابه همراهت... دلی دو تا و قد و قامتی دو تا تر از آن برو که من شده ام چـند تا به همراهت نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد! می آمدم به خـدا بی هـوا به هـمراهـت تو دور می شـوی اما هـنوز این جایی برای آن که نـبـردی مرا به هـمراهت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در وداع با سیدالشهدا علیه السلام
چـگـونه صبـر کـنـم رفـتـن تو را بینم نـوای واعـطـشـا گـفـتـن تـو را بـیـنـم دراین طرف تو صدا میزنی «انا المظلوم» جـواب...هـلـهـلـهٔ دشـمـن تـو را بـیـنم بـپـوش زیـر زره دست دوز مـادر را مبـاد لحـظـه ای عـریان تن تو را بینم اگر چه معجر خود را به سر نگه دارم چگونه لحـظـۀ جـان دادن تو را بیـنـم کویر و این همه لاله حسین خیز و ببین مـیـان دشت فـقـط گـلـشـن تو را بیـنـم به زیر سـمّ سـتـوران شود تنت پامال میان گرد و غـبـار، خرمن تو را بینم همیشه حفظ کنم چـادرم که در مقـتـل به دست چند نـفـر جـوشـن تو را بیـنم خـدا کـنـد که نیفـتی به زیر پای کسی به چشم خویش لگد خوردن تو را بینم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
روزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب خوش درخشیدیم در ظـلّ کـمـال آفـتـاب ذرهای بـودیـم و گـردیـدیـم مـال آفـتـاب آمدیـم آگه شـویم از شـرح حـال آفـتـاب وه چه شیرین است صحبت از وصال آفتاب ما کجـا تـمثـیـل روی بـی مثـال آفـتـاب اذن دادنــد و خـریــدنــد و بـهــا دادنــد بـاز نـاز کـردند و رهـا کـردنـد و جـا دادنـد بـاز ما از اول ریـشـۀ خود را ولایت یافـتیم از هـمـان روز ازل راه هـدایـت یافـتـیم ذات خود را بی تمنـا در عـنایت یافـتـیم ابـتـدا تا انـتـهـا را، تا به غـایـت یافـتـیـم راه خود را چارده گونه حکـایت یافـتـیم خویش را در لابلای این روایت یافـتـیم مـا اضـافـات گــل آن چـارده هـادی شـدیـم چارده قرن است در هر لحظه امدادی شدیم چارده انسان کـامل را به ما بخـشیـدهاند چارده قـرآن نـازل را به ما بخـشیـدهاند چارده دریا و ساحل را به ما بخشیدهاند چارده دستان فـاضل را به ما بخشیدهاند چارده مولای عادل را به ما بخـشیدهاند چارده طی مراحل را به ما بخـشیـدهاند پس نداریم آرزویی جـز صـراط المـستـقـیم زلـف ما خورده گـره با این کـریمان کـریم هریک از این چارده را رمز و رازی بیشتر هادی دین را و لیکـن دلـنـوازی بیـشتر دومین ابن الرضا را هست نازی بیشتر هرکه با لطفـش نـشیـند دلنـوازی بیشتر با دل عـاشق کند معـشوق بازی بیـشتر هرکه خواهد معرفت او را نیازی بیشتر مکـتـب او شیـعـه را تا حـق هـدایت میکـند بـا زیـارت نـامـه تــدریـس ولایـت مـیکـنـد در زیارت جامعه، هر فیض میبارد از اوست گر زیارات غدیریه صفا دارد از اوست هرکه دستی بر دعا هر لحظه بردارد از اوست هرکه احکام خدا را فرض بشمارد از اوست زائر قبر رضا هر سجده بگذارد از اوست در دل ما هرکه بذر روضه میکارد از اوست هرکه با هادی است،محبوب المساکین میشود شیعـه هـادی است، هـادیُّ المضلّـیـن میشود هـادی دلهاست حُـب حضرت ابنالجواد قـبـلۀ جـانهـاست قـدّ و قـامت ابنالجواد بر فلک مولاست ذات خـلقت ابنالجواد کـاشف غمهاست نور طلعت ابنالجـواد والـی والاست ما را طیـنـت ابـنالجـواد عـالـم بـالاسـت ذیـل دولـت ابـنالـجـواد اوست فـرزنـد جـواد و حضرت نـورُالـفـواد هم جواد بُنالجواد لجواد بُنالجواد لجواد بُنالجواد نام زیبایش علی، روی دل آرایش عـلی قد رعنایش عـلی، رخسار یکـتایش علی نقش سیـمایش عـلی، کـُنهِ تـولایش عـلی خلق والایش علی، اعلای اسمایش علی دین و دنیایش علی، مقصود و عقبایش علی مهر و امضایش علی، جنّات و مینایش علی بر محبانش مجیر است و بشیر است و نذیر رمز میلادش غدیر است و غدیر است و غدیر چون نظر بر قلب پُر از مهر شاگردان کند نام ابن مهـزیارش جلـوه هر دوران کند مرقد عبدالعـظـیمش فخـر بر ایـران کند کـربـلایی در دل ایـران بنا ایـنـسان کند کارهای سخت را با یک نظر آسان کند کاش ما را بر قدوم مهدی اش قربان کند بهـر میـلادش اگـر لـبخـنـد بر دلـهـا نـشست عید قربانش صفا، عید غـدیـرش مروه است با وجودی که بُوَد مهدِ معارف محـفـلش گاه در تبعید و گاهی کنج زندان منزلش با اسارت با جسارت آشـنا جـان و دلش یاد عـمـه زینب و آن ناقـۀ بی محـملـش چشم او از اشک دریا بود و چهره ساحلش کـربـلا را دیـد ویـران، مثل روز اولش ســامــرا ویــرانـه امـا راه دیـن آبـاد مــانـد نور هادی در دل و طاغـوت بی بنـیاد ماند
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
به نام نامی هـادی که هـادی دلهـاست یگـانـه فـاتـح دلهـا امـام بی هـمتـاست امـام مـهــر، امـام وفــا، امــام عــشـق امام رأفت و رحـمت امام خوبیهـاست هدایتـش همه جا را به زیر سایه بَـرَد امامتش متعـالی، زِعـامتـش یکـتـاست مــعــلـــّم هـــمــۀ اولــیــاسـت آقــایــم که میـوۀ دل و دلـدار سیّـد بَـطحـاست علیّ چـارم ما، مرتـضـای دوّم اوست دهـم امام تـشیّـع؛ حقـیـقـت عـظـماست فـرشـتـگـان مـقـرّب مـقـیـم حجـرۀ او قسم به روح مقـدّس سلالـۀ زهـراست نــوادۀ حــسـن مـجــتـبـاسـت ایـن آقــا سلیـل آل نـبـی، نـور چـشم آل عـباست عـلـیّ دیـگــر آل حـسـیـن آمـده اسـت که وارث همۀ روضه های عاشوراست قـنـوت حضرت سجّـاد روی دستانش امـیـن بـاقـر عـلـم نـبـی هـمین آقـاست صراط صادق آل عـلی طریقۀ اوست شبیه موسیِ کاظم به وقت درد و بلاست ستارۀ سحر است و شکـوه باغ جـواد دوباره کوثر قرآن دوباره ابنِ رضاست دوبـاره جـدّ غـریـبـش ابـالحـسـن آمـد طلیعـۀ حسن عسگـری از او پیـداست پـدر بــزرگ امــام زمــان مـا یـعـنـی برای مهدی دین چاره ساز مشکل هاست بِچِش حلاوت ذکرش، بخوان به لب هادی که نام حضرت هادی عجیب روح افزاست ز آسـتـیـنِ هــنـر پـرورش ادب ریـزد حیات طیّبه اش چون هزار دانشگاست هرآنکه طالب دریای معرفت از اوست کلاس جامعه اش رهگشای اهل ولاست به عـلم خـویش بداند زبـان حیـوانـات خـدای قـادر مطلق به عـلم او داناست بهـشت مـائـده ای از ولای عـظـمایـش شـفـیـع هرچه ولایتـمـدار با تـقـواست گـنـاه شیـعـه ببخـشـد خـدا به مـقـدم او نوید باب غدیر است و آیة العظماست خدا به شیعـۀ او عـزّت و کـرامت داد بـیـا کـه آیـنـۀ هـیـبـت خـدا اینـجـاست به عصمتش قسم از او مقام میگیـریم به هیبتش قسم از قهر او عدو رسواست بیا به محـفـل و کشکول سائـلی بردار که عـیـدی قـدمـش استـغـاثـۀ دلهـاست نگـو شمـرده شمـرده که حاجـتت داند نگفته با خبر از حاجت و غم دلهاست عزیز فـاطـمه و ترک سائلان هرگز! بریز غم که وجودش مفرّح جانهاست مگر زیارت کرب و بلا نمی خواهی؟ کـلـیـد کـار به دست دعای این آقاست نـظام عـالـم هـستی از او درست شود بیا که پرچم صبح فرج از او برپاست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
امشب بـشیـر از جانب حـیِّ تعـالی آمده گوید که یاسینی دگر از صلب طاها آمده یــا کــوثــری از دامـن امابــیـهــا آمــده چـارم عـلی در مجـمع اولاد زهـرا آمده از نـسل مصباح الـهـدی هـادی به دنـیا آمده نور هدایت تـافـتـه هم در عـرب هم در عجـم کهف التقی، بدرالشرف، نورالهدا، ابنالرضا رخ رحمة للعـالمین هیبت علی مرتضی قرآن از پا تا به سر توحید از سر تا به پا هر دیده بر او یک حرم هر دل بر او یک سامرا هم وجـه ذات کـبـریـا هـم نـجـل خـتمالانـبـیا آیـیـنـۀ حُـسـن قَـدم بـگـذاشـت در عـالـم قـدم از آیۀ «اللهُ نور» افکـنـده گـل سیمای او نام دلآرایش علی، قـلب محـمّد جای او در چشم عرش کبریا پیداست جای پای او دل، حج بجا آرد ولی در طوف سامرای او جود و کرم، بذل و عطا، یک قطره از دریای او عالم اگر سائل شود در پیش بـذل اوست کم چشم عطا بر درگه و چشم کرم بر دامنش یعقوبهـا بینـا شوند از نفخـۀ پیراهـنش نور الهـی در دلش روح محمّـد در تنش قرآن، کتـاب منقـبت؛ مداح ذات ذوالمنش شیرین دعای جـامعه از منطق شور افکنش بیـن زیـارات دگر این جـامعـه گـشـته عَـلَـم باغ بهشت من بود صحن و سرای سامره مرغ دلـم دائـم زند پر در هـوای سامره تا چهره بگذارم شبی بر جایجای سامره سعی و صفا و مروهام باشد صفای سامره ای کاش یارب می شدم عمری گدای سامره هرچند دائم خـویش را بـیـنـم کـنار آن حـرم ای آفـتاب شهر دل روی جهـانآرای تو ای گشته زیبایی خجل از طلعت زیبای تو روی خدا را اهل دل دیدند در سیمای تو نور خدا میتابـد از سرداب سامرای تو دُر کـرامت ریخـتـه از لعـل گـوهـر زای تو در زیر بارِ دِیـنِ تو پـشت فـلک گردیده خَم تو وجه حی داوری یابنالجواد ابنالرضا تو احمدی تو حیدری یابنالجواد ابنالرضا تو جسم ایمان را سری یابنالجواد ابنالرضا تو روح را بال و پری یابنالجواد ابنالرضا از هرچه گویم برتری یابنالجواد ابنالرضا چون مینگارم وصف تو در دست میلرزد قلم من عبد بیپا و سرم اما سر و سرور تویی ساحل تویی دریا تویی کشتی تویی لنگر تویی گمگشتگان را تا ابد هادی تویی رهبر تویی علم و کمال و فضل را گردون تویی محور تویی لبتشنگـان نور را ساقی تویی ساغـر تویی باشد که از لطف و عطا جامی کنی برما کرم تو هادی و با نور خود ما را هدایت میکنی تو دوستان خویش را مست ولایت میکنی در گیرودار حشر هم؛ از ما حمایت میکنی بر خصم خود هم بس که آقایی عنایت میکنی بر ما عنایت نه که؛ لـطف بینهـایت میکنی ای وصف تو خیرالکلام ای لطف تو خیرالنعم ای داده ذات حق تو را بر خلق عالم برتری جـِّد امـام منـتظـر! باب امـام عـسکری! جوشد ز تیغ مهدیات نور عدالتگستری از ما سراسر تیرگی از تو همه روشنگری میثم کند با مـدح تو پیـوسته گوهـر پروری باشد که جوشد مـدح تو از خـامۀ او دمبهدم
: امتیاز
|